میم مثل ...
چشم هایم ابری
با احتمال بارش ریزگردهای اشک
که به احترام حرف اول نامت
تلفظ میم هر نامی را
برای بارانی دوباره بهانه می کنند
خنده هایم درد دارند
انگار قفس سینه ام شکسته
ای کاش پای تقویم به آنجا نمی رسید
از همان روز بود
کوچه ای تاریک و تنها
منتهی به هیزم های دور چهاردیواریت
با شعله های مسافران نا آشنا
تزئین و آشنا می شد
در و دیوار بوی کبودی پهلو می داد
موهای پریشان دخترکی
بازوی نگرانت را نشانه می رفت
و از آن روز بود که تو
نصف قرص ماه را زیر چادر خاکیت پوشاندی
تا موقعی صورت نیلگونت
خورشید را از لا به لای ابرها خیره نکند
راستی مگر حتی حس برگ نازک گل
برای لطافت صورتت خطر نداشت ؟
مگر تو بهانه ی نقاشی آسمان و زمین نبودی ؟
پس بیا و به خاطر این بارش
قدمی بردار حتی خمیده
تا در امتداد رد پای کهکشانیت
عطر بهشت را لحظه ای لمس کنم
مادرم قدم بردار
علیرضا نمائی قاسم نیا (اسفندماه 93)
نظرات شما عزیزان:

علیرضا جان ممنون زیبا بود
.gif)
پاسخ:ممنونم از لطفت علی جان...
.: Weblog Themes By Pichak :.